دل نوشت

قلم

درود بر او:

"سرد است،
توام حس می کنی؟"
در یک اتاق تماماُ سفید،
هر کس دیگری هم غیر از تو سردش بود..
#
انگار پدر بر عکس همیشه حرفش درست از آب در آمد!
داشتی با لباس سفید از خانه می رفتی..
#
"سرد است،
توام حس می کنی؟"
آخر تنها دل گرمی من چادر سیاه تو بود..

یاعلی
10 دی 91

"آقاببخشید
آقااااا.."
#
بینی پهن شده ام روی شیشه،
برق کفش های عروسکی؛
آب از دهانم..
#
"آقا ببخشید، شما کفش نسیه هم می فروشید؟"

قلم
19 اسفند 91

صبح ها
آرام می نشینم
عینک می زنم
می نویسم می نویسم،
وپاکت می کنم..
#
شب ها
می نشینم،
عینک می زنم
و مشغول خواندن روز-نامه هایم می شوم..
#
سال هاست که من خندانم،
و نمی دانم چرا خبرها همیشه همان است که من دلم می خواهد..

"قلم"
20 اسفند 91

برایم مهم نیست ناسزا از سمت کیست

برایم گم شده تنه های خیس

دیگر زباله و بوی بد آن، مانع من نیست

آرامم همیشه در خیابان

آرام

قلم

25 اسفند 94

ذهن آیا رویا دیدنش، بشکسته است؟

***

من که هر شب روی بالش

می نویسم نامه ها را

دیدن آن چه مرا وجدیده است

نه، هیچ کس هچکس، ذهن مرا نبریده است...

قلم

25 اسفند 94

تنگ نه دنیاست، نه شهر .. نه خانه..

تَنگ نظر ماست؛

تنگ یا ساییده می شود،

یا پاره می شود،

یا گشاد...

تنگ نباش دوست من.

قلم

11 فروردین 95